هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

                                  خدایا شکرت

پسر قهرمان من

سلام عزیزترینم، هفته ها و روزهای پر استرسی رو پشت سر گذاشتیم،اون از زلزله های پی در پی استانهای ایران و پیدا کردن گوشه های امن خونه و آماده کردن کوله پشتی موقع فرار از زلزله و بعدشم که اعتراضهای خیابانی هم میهنامون و خبر از گرونی مرغ و تخم مرغش و بعد ازونم گرونی ارز و طلا. پسر خوبم، آرزو میکنم وقتی اینا رو میخونی این روزهای پر تنش گذشته باشه. هومانِ جانم این روزها تا ۱۰رو بهراحتی میشمری، تا ۲۰ هم با کمی کمک میشمری که فکر میکنم همین روزاست که اونم یادبگیری به راحتی بشمری، مثل همه کارایی که یاد گرفتی. از کارهایی که دیگه خودت به راحتی و بدون کمک انجام میدی میتونم به اینها اشاره کنم: پوشیدن و دراوردن شلوار، پوشیدن و دراوردن جوراب، پوشیدن و...
3 بهمن 1396

شیر مرد من تنها در خانه میماند

شیر مرد مامان امروز اولین باره که مجبور شدم مدت طولانی حدود دو ساعت تو خونه تنهات بذارم،یاد گرفتی تلفن رو جواب بدی و خودت رو با وسایلت مشغول کنی،دفعه پیش حدود نیم ساعت تنها موندی و هیچ مشکلی نداشتی،امروزم برخلاف میل باطنیم مجبور شدم تنهات بذارم،آخه یه کم مریض شدی و نمیتونی بری مهد کودک،بابا هم گرفتاره،منم هفته پر مشغله ای رو پشت سر میذارم که شکر خدا یکی از پر استرس تریناشون همین الان تموم شد، و تنها آرامش من از تو گفتن و با تو گفتنه، به قول این اصطلاحات جدید مرسی که هستی عشق جان من دو روز پیش گوش درد شدی و مجبور شدیم بریم اورژانس بیمارستان و اولین آمپول زندگیت رو دریافت کردی،قربون اون اشکا و فریادهات بشم چقدر برام سخت بود تحمل دیدن در...
23 آبان 1396

شیر مرد من

سلام شیر مرد من، هفته پیش یه یرمای کوچولویی خورده بودی که شکر خدا زودم خوب شدی،از موهبات سرماخوردگیت شروع شیر خوردنت بود، بعد ازینکه از شیر خودم گرفتمت هیچ جوری حاضر نمیشدی لب به شیر و خوردنیهای ترکیب با شیر بزنی، حتی اون روزی که به خواست شما رفتیم وسایل پخت کاپ کیک رو خریدیم و آوردیم خونه و متوجه شدی تو کاپ کیک شیر هم هست حاضر نشدی بش لب بزنی حتی،در حالی که قبلا میخوردی.فرنی هم که در کل دوران زندگیت شاید بیشتر از ۲۰ قاشق اونم به اصرار من نخورده باشی. در عوض تا دلخت بخواد دوغ و ماست و پنیر میخوری. منم مدتی بود دیگه بت اصرار نمیکردم شیر بخوری، ولی از شهریور که رفتی مهد متوجه شدم نسبت به همسن هات کمی ریز نقش هستی و این موضوع حسابی ناراحت و نگرا...
19 مهر 1396

پسرم مهد کودک میرود

سلام مرد من ، امروز که برات مینویسم مدتیه بدون بهونه و با میل خودت به مهد کودک میری، اولین تجربت از مهد بهمن ۹۵ بود که روز دوم سرماخوردی و دیگه نفرستادمت اونجا،با وجود اینکه مهد بزرگ و قشنگی بود ولی ازمربیش خوشت نیومده بود،ضمن اینکه زمستونم بود و مریضی زیاد بود تصمیم گرفتم بجای مهد بری پیش عزیز طاهره، روزایم که براشون کار پیش میومد با خودم میبردمت سر کار،کار مامان و بابا رو خیلی دوست داری و هر بار چیزای جدید یاد مگیری، دومین تجربت از مهد اردیبهشت و خرداد ۹۶ بود،اونجا رو خیلی زود پذیرفتی،البته من میدونم چرا، چون روز اولی که رفتیم اونجا یه ماشین مک کویین اونجا دیدی و باش مشغول بازی شدی،ولی بعد از دو هفته کم کم گفتی دوست نداری بری مهد، منم یه سر...
11 مهر 1396

آقا هومان سخنور

هومانم، باز هم مدتهاست که به اینجا سر نزدم، تو این مدت خیلی بزرگ شدی، مثل دو تا آدم بزرگ میتونیم با هم مکالمه کنیم،همه چیز رو میتونی برام تعریف کنی،لغات رو دیگه چپکی نمیگی،هرچند که من خیلی خیلی دلم تنگ اون روزا میشه،ولی چه کنم که چاره دیگه ای ندارم، چند کلمه دیگه رو هم که چپکی میگفتی و دیگه درستشون رو میگی برای اینکه هیچوقت فراموش نکنم اینجا مینویسم، به مغازه میگفتی غامازه به دکمه میگفتی دنکه به سانتافه میگفتی سانتافر
30 شهريور 1396

نوروز ۹۶

زیباترینم سومین بهارت مبارک   هومانِ جانم، از پارادوکس عجیبی سرشارم، هم روزها در پی افزایش وزن و قدت به شدت کند میگذره ،هم سرعت پیشرفتت در صحبت کردن و فهمیدن جهانی که درش زندگی میکنیم آنچنان پرشتابه که دلم برای هفته پیشت تنگ میشه، الانم با تماشای عکسای عید امسال و مقایسه شما با عید پارسالت حسابی دلتنگ اونروزاتم،هم میخوام کوچولو باقی بمونی هم میخوام خوب رشد کنی و بزرگ بشی،واقعا که ما آدم بزرگا خیلی عجیبیم ...
4 فروردين 1396

هومان کنجکاو من

هومان جون من،اگه از من بپرسن سه تا از بارزترین ویژگیهای شما رو بگم من اول میگم فهیم،دوم میگم کنجکاو،سوم هم مهربون. چند روز پیش اندر مضرات نوشابه و دلایل اینکه چرا نباید نوشابه خورد برات میگفتم که خودرن. نوشابه باعث تحلیل رفتن استخونا میشه،و این موضوع باعث میشه خوب رشد نکنیم و اگه زمین خوردیم احتمال شکستگی استخونامون بیشتر میشه. شمام هاج و واج نگام میکردی ،بعد از کمی فکر کردن ازم پرسیدی اتخون (استخون) چیهههه؟ منم گفتم استخون یه چیز سفتیه توی بدن ماست مثلا این انگشت رو ببین،توش استخونه، بعد گفتی ببینمششش گفتم نمیشه دیدش،روش گوشت و پوسته،ولی قبلا استخون مرغ رو دیدی ،شبیه همونه، دوتا دستت رو گذاشتی رو سرت و پرسیدی ...
10 بهمن 1395

طرز خوابیدن جیگر پسر

جیگر پسر من ،عشق و عسل من تقریبا بعد از گذشت دو سال و اندی من شبا میتونم راحت و بی دردسر بخوابم و از. خواب شبونم لذت ببرم ،خوابی که تقریبا از ماههای ۳یا۴ بارداریم ارزوش رو داشتم،از ماه نه که تقریبا میشه گفت اقلا نخپابیدم چون شما شبا یا سکسکت میگرفت یا من انقباض داشتم،بعد. از به دنیا اومدنتم که تا ۲ماهگی شب تا صبح پیاده روی داشتیم،تا ۶ماهگیم که شب تا صبح تقریبا هر یک ساعت یه بار بیدار بودی و شیر میخواستی،از. بعد از. یک سالگی دیگه اوضاعم خیلی خوب شده بود شب تا صبح فقط فقط ۴بار بیدارم میکردی البته این بجز اون دفعاتیه که با مشت و لگد مورد الطافت قرار میگرفتم، بعد از ۱۹ماهگی که از شیر خودم گرفتمت شب های طلایی داشت خودش رو. به من نشون میداد ...
30 دی 1395