هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

رقابت بر سر مامان( نوشته بابایی)

سلام پسر گلم.  امروز دهم فروردینه و ما تازه مهمون داشتیم که رفتن. دایی ایرج و زندایی فاطی اینجا بودن. پسر ما هم که شیک و مجلسیه و طبق معمول همه دوسش دارن.دیشب هم خونه آقای دکتر میرقاسمی دوست آقاجون بودین که اونجا هم کلی خودتو شیرین کردی.ولی اتفاق جالب اینه که نمیذاری من به مامان زیاد نزدیک بشم و تا میخام بغلش کنم یا ببوسمش میپری وسط و نصفه نیمه میگی منه منه. شب هم به من لگد میزنی میگی برو. الانم داری بالا و پایین میپری و مامانت سعی میکنه بهت دوغ بده.چون یه نمه اسهال شدی.هر سی ثانیه هم میای به تبلت اشاره میکنی میگی بده.این ساعتها یعنی حدود نه شب اکتیو میشی و انرژیت میزنه بالا و دور خودت تو خونه میچرخی.مثه االان. ایشالا که همیشه شاد و پر...
10 فروردين 1395

دلنوشته های بابا برای پسر خوبش

جمعه 28 اسفند 94- تهران از شب سه شنبه اومدیم خونه منیژه فرزاد. این چند چند روز حسابی به پسرم  خوش گذشته.  قبلش که عزیز و آقاجون گرگان پیش ما بودن حسابی باهات بازی کردن تو هم دلبری کردی  هم الان که بساط گردش و بازی به راهه. تو هایپر حسابی  ماشین سواری کردی و بازار کوروش هم شهربازی داشت که اونجا هم خوشحال بودی. فردا هم میریم لاهیجان  دو سه روزی اونجاییم. گردشا و بازیاتو بکن که برگردیم گرگان حسابی کار داریم و  وقت بازی نداریم. ساختمون سازی شروع شده و وقتمون رو میگیره.تو هم که روز به روز بزرگتر و پرانرژیتر میشی. دوس دارم  همش پیشت باشم ولی حیف که نمیشه.  همین که ...
28 اسفند 1394

پدر به پسر

پسرم سلام. الان نه و نیم شب 4 شنبه هفتم خرداد 93 اس. خونه نسبتن تاریک و کم نوره و من روی مبل روبروی زیباترین زن دنیا نشستم و به معجزه ای که در درونش در حال وقوعه فکر میکنم. الان حدود 30 هفته اس که میدونیم قراره که بیای و اگر همه چی خوب پیش بره 10 هفته دیگه تو به این دنیا پا میذاری. خودت نخاهی فهمید ولی رنگ و بوی دنیای ما عوض میشه. حتا الان هم که هنوز نیومدی حضورت حس  میشه . میزان شادی و انرژی در هردومون بالا رفته و هر ضربه ای که از داخل به شکم مادرت میزنی و من گاهی وقتا با شوق و ذوق نگاش میکنم هاله ای از نور و شادی رو تو صورت مادرت میبینم. پسرم ، بینهایت منتظر ورودت هستیم . در طول شبانه روز لحظه ای نیس که به تو فکر نکنیم . انگار که...
8 خرداد 1393
1