هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

جمله های ماندگار اقا هومان

مامان حونی من با اولین روزی که رفتی مهد ویروس سرماخوردگی رفت توی تنت و از روز دوم کاملا خودش رو نشون داد ،من که خیلی نگران حالت بودم و دیدم اوضاع داره جدی میشه به شما گفتم باید زنگ بزنم از دکتر وقت بگیرم،شما یهو زدی زیر گریه و تو گریه هات بم گفتی نهههه زنگ نزن،دکتر نمااااممم. و. در حالی که سرت رو فرو کرده بودی تو بالش ادامه داد: استراحت میکنم خودم خوب میشششمممم. من که هم خندم گرفته بود هم سعی میکردم خندم رو نبینی که بیشتر ازین ناراحت نشی از شما پرسیدم چرا میترسییی؟ شما گفتی دکتر امپول میزنه،زیاد زیاد زیااااد من خیلی تعجب کردم اخه قبلا همچین چیزی برات تعریف نکرده بودم وبجز. اومبتری که ازت تست خون گرفته بودیم ینی حدود. ۶ماه پیش خاطره ...
29 دی 1395

بامزه حرف زدنای آقا هومان در سن 27 ماهگی

عشق من، هومان قشنگ من، حرف زدنت تقریبا کامل شده، اتفاقات در طول روز رو شبا برام تعریف میکنی، از کارایی که کردی و چیزایی که دیدی و شنیدی رو برام تعریف میکنی. ولی هنوز چندتا از لغتا رو به طرز زیبایی شکسته میگی، مثلا همچنان به سمند سفید میگی ببند ببید، به آقای دکتر میگی آقای گرگر به تمیز میگی بندیز به عنوان مثال میگی رفتم حموم خودم شستم بندیز شدم😅😅😘😘💞 به زمین میگی بمبیل به نمیخوام میگی ممخوام به نگاه بکن میگی گنگاه بکن، به نقاشی میگی گنگاشی، به کمک میگی مومک، به قرمز میگی بنقز، به الماس میگی املاس، به عدد سه میگی سک عاشق سوالی حرف زدنتم، سرت رو یه جور مبالغه امیزی تکون میدی، قبل ازینک...
16 آبان 1395

پسر باهوش من

هومان جان، جان جانان ،پسر کنجکاو من، شما علاقه شدیدی به ماشین داری، و ادما رو با ماشیناشون میشناسی، و هروقت تو خیابون ماشین آشنایی میبینی اسم صاحب اون ماشین رو میگی،فرقیم نمیکنه رنگش عوض شده باشه، یا ماشین رو از جلو یا پشت و حتی از پشت ستون یا درخت ببینی ،با یه نگاه نوه ماشین و صاحبش رو تشخیص میدی، البته این توانایی رو از خیلی وقت پیش داشتی، الانم که راحتتر صحبت میکنی اسم مدل ماشینا رو هم داری یاد میگیری. مثلا از میپرسم ماشین مامان چیه؟ میگی لیفان، میپرسم ماشین بابا چیه؟ میگی ببند (سمند) ، ماشین عمو؟ پراید، ماشین اقا جون ، اسپورتیج( البته اینو یه چیز خاصی میگی که واقعا قادر به نوشتنش نیستم) ماشینا رو که تو خیابون با سرعت زیاد میرن رو می...
26 شهريور 1395

سخنوریهای آقا هومان در 24 ماهگی

شیرین زبون من، این روزا منو مامان جون صدا میکنی، وقتایم که میخوای به خواسته های ممنوعت برسی سرت رو کج میکنی و با یه حالتی که من دلم غش میکنه برات میگی مامان جونی.   به کوچولو میگی گولگولو💟💟💟   به پوشک میگی پوگک به کمک میگی موکک   به سبک میگی ببک به پمپ بنزین میگی پام بینزین در گوشم به من میگی خیلی دوست دارم به اقا گرگه میگی آقا گرجه . جدیدا اصرار داری شب قبل از خواب حتما لباس خواب بپوشی، به لباس خوابم میگی بیلاس کاب. بعد ازینکه رفتی رو تخت بم میگی قصه، ینی برات قصه بگم، بعد من میگم میخوام امشب برات قصه هومان کوچولو رو تعریف کنم، تو میگی نه آقا گرجه (گرگه) بعد از کلی بحث و گفتگو سر اینکه...
31 مرداد 1395

حرف زدنای هومان در 23 ماهگی

عشق کوچولوی مامان، این روزا اینقد کلمات و جملات جدید میگی که دیگه کم کم آمارشون داره از دستم خارج میشه، تا چند وقت دیگه فکر میکنم جملات پیچیده تر رو هم بگی، سرعت پیشرفت در حرف زدن واقعا عالیه، مثلا میگی مامان بیا اینجا بشین، ولی هنوز بعضی لغات رو شکسته میگی مثلا به سوپ میگی روپ، به آقا جون میگی آقا رون، به آقای دکتر میگی آقای دتر، به شکلات میگی گولگولات. چندتا دیگه از لغتایی که میگی ایناس:گیلاس، عروس، عزیز دلم، عشقم، دوست دارم، عمو اشکان، عمو علی.  
11 مرداد 1395

لغات تازه هومان در سن 22 ماهگی

هومان جون مامان، خیلی شیرین صحبت میکنی،  چندتا از لغتای بامزه ای که میگی رو برات اینجا مینویسم تا به یادگار بمونه. به کباب میگی آگاب. به صندل میگی دن دن به بتن میگی دون دون به ماشین حمل بتن میگی گاگا دون دون به پمپ بنزین میگی بوم بوم به مامان جون میگی مامان دون   به ماشین میگی مادین  به لوبیا میگی اولیا  به لب تاپ میگی لپ توووب به سلام میگی الام    به خاله میگی آله   کلماتی که درست میگی : پوست، بوس، دوست، علف، اسب، بز، گاو، دارم، ببعی،عروس ، دزد،دایی، عمه، عمو،عزیز، آقا، بسته، باز، بینی، گوش ازت میپرسیم کدوم حیوونا علف میخورن؟ میگی: گاااو، بزززز، ا...
18 تير 1395

سخنوریهای اقا هومان

پسر کوچولوی خوبم، این روزا خیلی سخنور شدی، خیلی کنجکاوی همه چی رو یاد بگیری، کلمات رو بعد از من تکرار میکنی، و از همه بهتر اینکه خیلی به کتاب خوندن علاقمندی، البته کتاب داستان دوست نداری، ولی دوست داری تصویرهاش رو ببینی و من برات بگم اونا چین و چه کاربردی دارن، شما هم با دقت با چشمای کاملا باز بم توجه میکنی و گوش میدی.یکی از کتابای مورد علاقت فرهنگ تصویری من هست که عکسش رو برات گذاشتم، تو این کتاب کلی عکس های جالب هست، هرچی که فکرش رو بکنی داره، یه جورچین اهنربایی اشپزخونه هم داری باش کلی آشپزی میکنی ، مثلا نیمرو درست میکنی یا کیک میدری و میدی به من و باباجون مشتری همیشگیت که بخوریمشون. آناتومی بدن رو هم که در حد اطلاعات مامان کامل بلد ...
4 خرداد 1395

اولین شعر خوندن نفس مامان

مامانی بامزه من، مدتیه برات یه آهنگ تبلیغاتی که قدیما از تلویزیون پخش میشد رو میخونم شمام یاد گرفتی بعد از من تکرار میکنی. شعرش اینه: گل گل گل، گل از همه رنگ، سرت رو با چی میشوری؟ با شامپو گلرنگ، شما میگی:  ال ال ال ، نونایناناینای، ناناینایناناینت نیناینانایناییی 😂😂😂 عزیزمیییی کوچولوی مننن قبلا هم که آهنگ لالایی میخوندی، با همین ریتم مامان مامان و بابا بابا هم میخونی، در کل به آواز خوندن علاقه داری، آهنگای شجریانم برات میذاریم سرت رو تکون میدی و های های میکنی😄😄😄 عشق من زود بزرگ نشو، عشق کوچولوی من باش❤❤❤❤ ...
11 ارديبهشت 1395

تیله, عدد

فدات بشم من که هر روز لغت جدید یاد میگیری، امروز درحالی که داشتم آماده میشدم برم سرکار پرستارت خاله شری لیوان تیله ها رو قدیما برای تزیین اینه دستشویی گذاشته بودم برداشت و نشونت میداد، منم دیدم داری باشون بازی میکنی پرسیدم اینا چیه؟تیله؟ تو هم چشمات رو ریز کردی نوک بینیت رو دادی پایین و با تاکید روی ت گفتی تتتیله.     عصر هم وقتی داشتم وزنت رو روی ترازو چک میکردم گفتم این عدده، باید تا آخر هفته این عدد بشه 12.3، تو هم بعد از من تکرار کردی عدد عدد، فک کنم فهمیدی چی گفتم، چون بعدازین مکالمه کلی غذا خوردی، راستی مدتیه وزنت رو 12.2 ثابت مونده البته تقصیریم نداری، عید بود کلی در گردش بودیم اونجوری که باید نتونستم به غذا خوردنت ...
24 فروردين 1395