هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

نوروز ۹۶

زیباترینم سومین بهارت مبارک   هومانِ جانم، از پارادوکس عجیبی سرشارم، هم روزها در پی افزایش وزن و قدت به شدت کند میگذره ،هم سرعت پیشرفتت در صحبت کردن و فهمیدن جهانی که درش زندگی میکنیم آنچنان پرشتابه که دلم برای هفته پیشت تنگ میشه، الانم با تماشای عکسای عید امسال و مقایسه شما با عید پارسالت حسابی دلتنگ اونروزاتم،هم میخوام کوچولو باقی بمونی هم میخوام خوب رشد کنی و بزرگ بشی،واقعا که ما آدم بزرگا خیلی عجیبیم ...
4 فروردين 1396

عید دیدنی های گرگان

الهی مامان فدات بشه که اینقد آقا و اجتماعی هستی، الهی قربونت بشم که اینقد با شخصیتی و دل همه رو میبری،  الهی دورت بگردم مامانی با این اخلاق خوشت، هرجا میریم تقریبا یکی دو دقیقه اول محیط رو خوب برانداز میکنی، بعدش کم کم راه میوفتی و همه جا سرک میکشی و با صاحب خونه ها لبخند میزنی و یه جور خوبی باشون ارتباط برقرار میکنی، پسرم شما خیلی خوش اخلاقی، هرجاییم رفتیم که بچه داشتن باشون خیلی قشنگ همبازی میشدی و اصلا از ارتباط برقرار کردن خجالت نمیکشیدی.  من به داشتن شما و به اینکه مادرت هستم افتخار میکنم، شما باعت سربلندی من میشی، من بیشتر شدن شادی زندگیم و با کیفیت شدن لحظاتم رو مدیون شما هستم، ازت متشکرم پسرم💕💕💕 تو بهترینی😙😙😙 ...
10 فروردين 1395

عیدی های هومان در عید 1395

یوووهههوووووووو دومین نوروزت مبارک پسرم لحظه تحویل سال خونه آقاجون و عزیز جون بودیم همراه خاله زری من و همسرشون...  عیدی های من و باباجون، 3تا ماشین فلزی، و یه موتور و یه ساعت مچی عیدی فرشته جون به شما یه باکس به شکل اوتوبوس، یه کتاب وایت برد، یه ماشین قرمز، و عیدی آقاجون و عزیز جون 150 تومن تراول،  عیدی شمام به فرشته جون کلاه و کیف السا و یک ساعت مچی شبیه ساعت مچی خودت. شب اول عید همه فامیل آقاجون خونه زن عمو به مناسبت تولد عموی مامان دور هم جمع  شدن و کلی بزن و بکوب کردیم و خوراکیای خوشمزه خوردیم ،شما با وجود اینکه بعدازظهر خوب نخوابیده بودی ولی چون شلوغی و رقص و آواز رو دوس داری مدام میرفت...
1 فروردين 1395

عیدیهای هومان قبل ازتحویل سال

پسر قشنگم، قیل ازینکه سال جدی  بیاد از بس همه دوست دارن زود زود میخوان عیدهاشون رو بت تقدیم کنن،  یکیش ماشین پدالی زنجیر داره که من و بابا از طرف عزیز طاهره برات گرفتیم     یکیشم موتور شارژیه که خاله جون برات خریده و قبل از عید وقتی اومدیم تهران به شما کادویی داده و چندتا ماشین کوچیک فلزی و یه ساعت مچیه که من برات گرفتم و گهگداری باشون بازی میکنی و من تا اونجا که بتونم قایمش میکنم تا سر سفره هفسین به شما تقدیم کنم، برای همین هنوز از شما و این ماشینا عکس ندارم    عزیزم همیشه بخند که مامان با خنده هات عشق میکنه ...
28 اسفند 1394
1