هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

لیست غذاهای مورد علاقه هومان در یکسالگی

خوشمزه مامان، تو این یکسالی که غذاخور شدی غذاهای بخصوصی هست که خیلی علاقمندی، از جمله سبزی پلو با ماهی که اندازه وعده یه آدم بزرگ میخوری،دومیشم سوپ غلظ بلغوز جو هست که من توش آب قلم و گوشت چرخ کرده هم میریزم، گاهی بنا به موجودی یخچال هویج و گوجه فرنگی و سبزیجات دیگه هم بش اضافه میشه. جوجه کباب و کباب کوبیده هم خیلی دوست داری، جدیدا به گوشت مرغ در هر نوع غذایی هم علاقمند شدی و راحت میخوری، ولی هنوز گوشت قرمز تکه ای رو خوب نمیخوری، راستی عاشق همبرگرای خونگی مامان هستی، چند مدل اسنک هم با ساندویچ میکر درست میکنم که عاشقشونی، معمولا ترکیبش گوشت چرخکرده، قارچ، سبزی محلی و نون سبوس هست. راستی داشت یادم میرفت بگم، برای تنقلات هم گردو و سویا خش...
11 ارديبهشت 1395

اولین شعر خوندن نفس مامان

مامانی بامزه من، مدتیه برات یه آهنگ تبلیغاتی که قدیما از تلویزیون پخش میشد رو میخونم شمام یاد گرفتی بعد از من تکرار میکنی. شعرش اینه: گل گل گل، گل از همه رنگ، سرت رو با چی میشوری؟ با شامپو گلرنگ، شما میگی:  ال ال ال ، نونایناناینای، ناناینایناناینت نیناینانایناییی 😂😂😂 عزیزمیییی کوچولوی مننن قبلا هم که آهنگ لالایی میخوندی، با همین ریتم مامان مامان و بابا بابا هم میخونی، در کل به آواز خوندن علاقه داری، آهنگای شجریانم برات میذاریم سرت رو تکون میدی و های های میکنی😄😄😄 عشق من زود بزرگ نشو، عشق کوچولوی من باش❤❤❤❤ ...
11 ارديبهشت 1395

خلاقیت های مادرانه

مامانی خوشگلم، حدود 10 روزی هست که دیگه شیر مادر نمیخوری، متاسفانه از طعم شیر گاوم خوشت نمیاد، دوغ خیلی دوست داشتی و من امیدوارم بودم بجای شیر دوغ و ماست بدم تا نیازت به کلسیم برطرف بشه ولی انگار هرچیزی که با اصرار ما باشه شما از پذیرشش سرباز میزنی، اوضاع وزن گیری و رشدتم این روزا تعریفی نداره، اینا رو گذاشتم به حساب عزاردار بودنت بخاطر شیرمامان نخوردن، ولی این وضعیت نباید زیاد ادامه دار بشه، برای همین برای شما شیر محلی خریدم و جوشوندم و شما ازش یه قلوپ خوردی ولی خوشت نیومد، با عسل و شکرم تست کردم ولی دوست نداشتی، وقتی خیلی کوچولو بودی ینی 6 ماهت بود و باید حریره بادوم و فرینی میخوردی اونوقتام این چیزا رو دوست نداشتی و خدا میدونه من چقدر غص...
10 ارديبهشت 1395

پسرم قهرمان میشود2

خوب ترین پسر دنیا، دیروز من شرمنده مرامت شدم که چجوری با اینکه دلت سینه میخواست اصلا سمتش نیومدی، فقط گاهی زیر لب میگفتی ممی ممی بووف، گاهیم میومدی سینم رو نوازش میکردی و در حالی که چشم تو چشمم دوخته بودی میگفتی بوووف، پسر اقای من ، دیروز تمام مدت با هم بازی کردیم تا شما کمتر نبود سینه رو حس کنی،راستی به پلو هم میگی لو، زانو و قوزک و پاشنه و پنجه پا رو هم یاد گرفتی نشون بدی، از قوزک خیلی خوشت اومده، همه کتابات رو دیروز با هم مرور کردیم، یه عالمه دودو بازی و بپر بپر کردیم، در حالی که میخندیدی من غم پشت چشمات رو میدیدم، میدیدم چطور سعی داری از من غصه خوردنت رو پنهون کنی، ولی پسرم، من مادرتم، من میفهمم، حتی اگه بت نگاه نکنم، حتی اگه فقط دستات ...
30 فروردين 1395

پسرم قهرمان میشود

عزیز دل مامان، مدتهاست دارم به این فکر میکنم که چجوری شما رو از سینه بگیرم، با هرکسی که تجربه ای تو این زمینه داره مشورت میکنم و راههای احتمالی موجود رو بررسی و سبک سنگین میکنم، مامانی من، بدجوری دلم برای خاطرات شیر خوردنت و اون اولین باری که سینم رو گرفتی و مکیدی تنگ شده، چه حس زیبا و دلنشینی بود، وقتی شیره وجودم در رگهات جاری شد وبه تو توان نیرو داد تا رشد و نمو کنی، کپلی و بزرگ بشی حتی از نمودار بدو تولدت بالاتر بری، واقعا حس لدت بخشی بود وقتی 6 ماه تمام از شیره عشق وجود من تغذیه کردی و من هر روز و هر روز شاهد تغییرات جسمی تو بودم ،قدت رو با قد خودم زمانی که کنارم دراز کشیده بودی و خواب بودی قیاس میکردم، و به این فکر میکردم روزی میرسه که...
29 فروردين 1395

پست عکسی شماره 3

                    پسر عزیزم، شیرین تر از جانم، روز به رو بزرگتر و بازیگوشتر میشی و مامان بیشتر و بیشتر فدات میشه، اینروزا هوا بهاری و خوب شده، فرصتی شده که بتونیم با هم بریم پارک و کلی بازی کنیم. این پست رو هم اختصاص میدم به عکسای این روزای شما در پارک. ...
28 فروردين 1395

تیله, عدد

فدات بشم من که هر روز لغت جدید یاد میگیری، امروز درحالی که داشتم آماده میشدم برم سرکار پرستارت خاله شری لیوان تیله ها رو قدیما برای تزیین اینه دستشویی گذاشته بودم برداشت و نشونت میداد، منم دیدم داری باشون بازی میکنی پرسیدم اینا چیه؟تیله؟ تو هم چشمات رو ریز کردی نوک بینیت رو دادی پایین و با تاکید روی ت گفتی تتتیله.     عصر هم وقتی داشتم وزنت رو روی ترازو چک میکردم گفتم این عدده، باید تا آخر هفته این عدد بشه 12.3، تو هم بعد از من تکرار کردی عدد عدد، فک کنم فهمیدی چی گفتم، چون بعدازین مکالمه کلی غذا خوردی، راستی مدتیه وزنت رو 12.2 ثابت مونده البته تقصیریم نداری، عید بود کلی در گردش بودیم اونجوری که باید نتونستم به غذا خوردنت ...
24 فروردين 1395

ماااهههه

شیرین ترینم امروز دوتا لغت جدید یاد گرفتی، من دومیش رو میگم بعد اولیش رو، امروز ماه رو برای اولین بار تو آسمون کشف کردی، دستت رو به سمتش بلند کردی و با تعجب بش زل زدی، من بت گفت این ماهه ، ماااههه، بعد از چند ثانیه مکث برگشتی بم گفتی آغ؟ (ینی چراغ) گفتم نه، مااااههه، بازم خیره شدی در هیبت ماه و با خوشحالی گفتی اوباب؟(همون حباب) بازم گفتم نه، این ماههه مااااه، بعد از کمی مکث در حالی که همچنان دستت به سمت ماه نشونه میرفت گفتی ماه، گفتم اره ماه ، این ماهه ، انگار که کشف مهمی کرده باشی شلنگ تخته زنون رفتی دنبال بابا جونت و دستش رو گرفتی درحالی که با هیجان میگفتی ماه ماه بابایی رو میکشیدی سمت در تراس، همونجایی که من نشسته بودم رو زمین و به د...
24 فروردين 1395

رقابت بر سر مامان( نوشته بابایی)

سلام پسر گلم.  امروز دهم فروردینه و ما تازه مهمون داشتیم که رفتن. دایی ایرج و زندایی فاطی اینجا بودن. پسر ما هم که شیک و مجلسیه و طبق معمول همه دوسش دارن.دیشب هم خونه آقای دکتر میرقاسمی دوست آقاجون بودین که اونجا هم کلی خودتو شیرین کردی.ولی اتفاق جالب اینه که نمیذاری من به مامان زیاد نزدیک بشم و تا میخام بغلش کنم یا ببوسمش میپری وسط و نصفه نیمه میگی منه منه. شب هم به من لگد میزنی میگی برو. الانم داری بالا و پایین میپری و مامانت سعی میکنه بهت دوغ بده.چون یه نمه اسهال شدی.هر سی ثانیه هم میای به تبلت اشاره میکنی میگی بده.این ساعتها یعنی حدود نه شب اکتیو میشی و انرژیت میزنه بالا و دور خودت تو خونه میچرخی.مثه االان. ایشالا که همیشه شاد و پر...
10 فروردين 1395