هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

گشت و گذارهای دو نفره هومان و مامان

شاهزاده من، مدتیه من و پسر خوبم دوتایی میریم پیاده روی، البته شما بر تخت شاهیت (همون کالسکه) لم میدی و ملکه مادر (من😉) شما رو به جلو هدایت میکنم، روزای خیلی خوبیه و من واقعا از این روزا دارم لذت میبرم، تابستون خیلی گرمی رو پشت سر گذاشتیم و اصلا امکان پیاده روی نداشتیم، ولی از آخرای شهریور هوا شدیدا مساعد پیاده روی شده و من تصمیم دارم نهایت استفاده رو ازش ببرم🌸🌸🌸 اینا هم چندتا از عکسای پیاده رویمونه دور و بر خونمون، اواخر شهریوره، ولی من فرصت نکردم زودتر آپدیت کنم... دوست دارم هوارتااااا❤❤❤ من دلم برای این انگشتا تنگ میشه، میدونم، چیکار باید بکنم ای خداااااا😢😢😢   ...
5 مهر 1395

قصه خوانی دایی شاهین

نفس ترین هومان دنیا، عشق ترین من شما خیلی به قصه خوندنای من علاقه داری، تقریبا هرشب ازم میخوای برات قصه بگم، جدیدا فروشگاه گلدونه ها جلسات قصه خوانی برای بچه ها برگزار میکنه، منم شما رو شهریور 95 برای اولین بار بردم به این جلسه، اولش خیلی خوشت اومده بود چون دایی شاهین قصه گو خیلی قشنگ تقلید صدا میکرد و توجه شما رو جلب کرد، ولی تقریبا بعد از یه ربع برات خسته کننده شد، برای همین منم شما رو از کلاس خارج کردم و بجاش چندتا کتاب و سی دی شاد خریدم، این جلسات برای بچه های 4سال به بالا مناسبه، انشالا وقتی بزرگتر و آقا تر شدی و این دور همی های بچگانه ادامه داشت دوباره میارمت که قصه گوش کنی. ...
5 مهر 1395

قربون صدقه رفتنای مادرانه

ا لهی من فدای اون اخمات بشم وقتی تمرکز کردی و غذا میخوری و صدات در نمیاد😍😍😍 مامان جونی من اینجا رستوران سنتی اردیبهشته نزدیکی بابلسر، داشتیم میرفتیم به سمت خونه عزیز جون❤🚗💒💐 ...
5 مهر 1395

پسر باهوش من

هومان جان، جان جانان ،پسر کنجکاو من، شما علاقه شدیدی به ماشین داری، و ادما رو با ماشیناشون میشناسی، و هروقت تو خیابون ماشین آشنایی میبینی اسم صاحب اون ماشین رو میگی،فرقیم نمیکنه رنگش عوض شده باشه، یا ماشین رو از جلو یا پشت و حتی از پشت ستون یا درخت ببینی ،با یه نگاه نوه ماشین و صاحبش رو تشخیص میدی، البته این توانایی رو از خیلی وقت پیش داشتی، الانم که راحتتر صحبت میکنی اسم مدل ماشینا رو هم داری یاد میگیری. مثلا از میپرسم ماشین مامان چیه؟ میگی لیفان، میپرسم ماشین بابا چیه؟ میگی ببند (سمند) ، ماشین عمو؟ پراید، ماشین اقا جون ، اسپورتیج( البته اینو یه چیز خاصی میگی که واقعا قادر به نوشتنش نیستم) ماشینا رو که تو خیابون با سرعت زیاد میرن رو می...
26 شهريور 1395

پسر مستقل من تو غذا خوردن

به ترینم، شاهزاده کوچولوی من، به شما تبریک میگم، دیگه میتونی خودت تر و تمیز با قاشق خودت غذا بخوری، خیلی احتیاط میکنی دور و برت رو کثیف نکنی موقع غذا خوردن، به خوبی میتونی قاشق رو کنترل کنی، در کل پسر تر و تمیز و شیکی هستی، به نظافت اهمیت زیادی میدی، هرجایی که کثیف باشه نشون میدی و میگی کئیفه😄😄😄 ...
21 شهريور 1395

عید قربان 95

شاهزاده کوچولوی من، فردا عید قربانه، امروز خونه عزیز طاهرت رفتیم و با ببعی یا به قول شما گوسبند بازی کردیم، پارسال نترس بودی رو دوست داشتی به ببعی دست بزنی، ولی امسال ترجیح دادی از دور نگاهش کنی. عاشقتم که عقلت بیشتر شده و معنی مراقبت از خودت رو فهمیدی💗💗💗💗 ...
21 شهريور 1395

تولد سروین جون خاله سوسو

عشقم دیروز رفتیم تولد سروین جون دخمل ناز خاله سوسو، طبق معمولم به شما کلی خوش گذشت، عاشق مهمونی و آهنگ و به قول خودت دوب داب هستی. دلبندم برات روزهای شاد آرزو میکنم، روزهایی که دلت از شادی لبریز باشه، روزهایی که بخندی و از دیدن خندهات به اوج لذت و ارامش دل برسم💖💖💖   ...
20 شهريور 1395

کمی حرف و خاطره از شهریور 95

عزیزترینم، باهوشترینم ، تو این یکی دو هفته اخیر کلی سفر و مهمونی رفتیم، اولش که رفتیم تهران پیش خاله منیژه، عزیز جون و آقا جونم اومده بودن تهران بخاطر کسالت مامانم یا به قول شما ممی عزیز جون، خون، بوف، آقای دکتر... یه تولد خودمونی با یه کیک کوچولو خونه خاله جونت برپا کردیم، بعدش همراه آقاجون اینا رفتیم لاهیجان ،چند روزیم که اونجا بودی بازم کلی بت خوش گذشت و یه تولد کوچولوی دیگم اونجا برات گرفتیم، با فرشته یه عالمه بازی کردی،فرشته یه لب تاپ اسباب بازی داشت که شما  خیلی خوشت اومده بود، وقتی برگشتیم گرگان وقتی دیدی بابا جونی داره دا لب تاپ کار میکنه یه نگاهی به لب تاپ و یه نگاهییم به من انداختی و پرسیدی لب تاپ من کو؟ کو ؟ منم گفتم شما ل...
16 شهريور 1395